(سنایی)
مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی، بدون شک، از گران بهاترین گنجینه های عرفان اسلامی و فرهنگ و ادب این مرز و بوم است و شهرت آن تا به جایی است که کمتر کسی، از اهل علم را می توان یافت که جرعه ای از جام مالامال از معارف آن نننوشیده و حظی از جمال ظاهری و باطنی آن نبرده باشد. این کتاب به شهادت بسیاری از سخن دانان و معرفت شناسان، در میان آثار نظم و نثری که محصول ذوق و تفکر و زبان بشر باشد، یکتا و بی مانند است " و، در هیچ یک از ملل و اقوام عالم، کتابی مدون و اثری منظوم یا منثور وجود ندارد که بتوان آن را هم پایه و هم سنگ مثنوی قرار داد و یا حتی شبیه آن به شمار آورد." 1
به جرأت می توان گفت آن چه که، بیش از هر چیز دیگر، این مثنوی رازآلود را خواندنی و ماندنی کرده آمیختگی آن با قرآن و تاثیر مشهود قرآن، در لغات و تعابیر و معانی آن، است.
"کثرت و تنوع انحای این تأثیر به قدری است که نه فقط مثنوی را، بدون توجه به دقایقِ" قرآن نمی توان درک و توجیه کرد، بلکه حقایق قرآن هم، در بسیاری از موارد، به مدد تفسیرهایی که در مثنوی از معانی و اسرار کتاب الهی عرضه می شود بهتر مفهوم می گردد؛ و، از این حیث، مثنوی گه گاه، همچون تفسیری لطیف و دقیق از تمام قرآن کریم، محسوب می شود که هم طالبان لطایف و حقایق از آن بهره می یابند هم کسانی که به الفاظ و ظواهر اقتصار دارند آن را مستندی سودمند می توانند یافت." 2
"مثنوی تجلی و ظهور دیگری است از معانی و لطایف قرآن کریم که مولانا، به سبب استغراق در عشق محمدی و به برکت آشنایی روحی که با آن پیشوای بزرگ موحدان داشت، مظهر آن تجلی و مجلای آن حقایق گردیده و توانسته است اثری چنین مهم که از مفاخر انسانیت است، از خود به یادگار بگذارد." 3
مولوی خود اشاراتی صریح به آمیختگی مثنوی با کتاب خدا دارد. در مقدمه ی دفتر اول مثنوی کتاب خود را "کشاف القرآن" می خواند و، در دفتر سوم، آن را به "کتاب الله" تشبیه می نماید و، از این ره گذر، پاسخی نغز و سخت به طعن طاعنان و خیال نا صواب قاصر فهمان و اهل حسد می دهد و آنان را به تحدی می خواند:
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی بهر محجوبان مثال معنوی
که ز قرآن گر نبیند غیر قال این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر زنور غیر گرمی می نیابد چشم کور
خربطی ناگاه از خرخانه ای سر برون آورد چون طعانه ای
کاین سخن پست است یعنی مثنوی قصه ی پیغمبر است و پی روی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند که دواننند اولیا آن سوسمند
از مقامات تبتل4 تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی که به پَر زو بر پرد صاحب دلی
چون کتاب الله بیامد هم بر آن این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است5 و افسانه نژند نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش می کنند نیست جز ا مر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهر است و هر کسی پی می برد کو بیان که گم شود در وی خرد؟
گفت اگر آسان نماید این به تو این چنین آسان یکی سوره بگو
جنتان و انستان و اهل کار گو یکی آیت از این آسان بیار6 و 7
و این گونه، با درافکندن گوی این تشابه در میدان معرفت، حریف را به مبارزه می خواند.
**********************************************
ابوحامد غزالی، که مولوی در بسیاری از اندیشه های خود وام دار اوست، درباره تفسیر قرآن می گوید: "در فهم معانی قرآن، جولان گاه وسیعی است و منقول از ظاهر قرآن منتهای ادراک آن نیست". 8
مولوی نیز، در این موضوع، با غزالی هم راه و هم سخن است. او در پی آن است تا ظواهر الفاظ را حجت دهد و، بین ظاهر و باطن، جمع نماید. او از ظاهر به باطن عبور می کند و ظاهر را، در عین تحدید، راه نمای معنای باطنی می شمارد.
مولانا، همچون غالب مسلمانان، معتقد است که قرآن را ظاهری است و بواطنی:
حرف قرآن را بدان که ظاهری است زیر ظاهر با طنی بس قاهری است
زیر آن با طن یکی بطن سوم که در او گردد خردها جمله گم
بطن چهارم از نبی خود کس ندید جز خدای بی نظیر بی ندید9
در جای دیگر چنین می آورد:
همچو قرآن که به معنی هفت توست خاص را و عام را معطم در اوست10
که اشاره است به این حدیث مشهور: ان للقرآن ظهراً وبطنا الی سبعه ابطن."11
"طرز تلقی مولانا از قرآن حاکی از استغراق تام و مخصوصاً از عشق و تسلیم مخلصانه ی گوینده ی مثنوی نسبت به کلام الهی است؛ و وی در طی آن، در عین آن که در اسرار و معانی گه گاه به شیوه ای نزدیک به طریقه ی اهل اشارت – مثل ابن عربی و عبدالرزاق کاشانی- گرایش دارد، ظاهر را هم، بی هیچ تأویلی، می پذیرد و چون و جرا و بحث عقلی را در مقابل آن به هیچ وجه جایز نمی یابد. داستان انکار کردن فلسفی به قرائت آیه ی کریمه ی "ان اصبح ماؤکم غورا"12 از همین طرز تلقی وی حکایت دارد که مولانا، در طی آن، جحود و جسارت فلسفی را در باب قرآن داعی تنبیه و عقوبت وی می یابد."13
مقربی می خواند از روی کتاب مأوکم غورا ز چشمه بندم آب
آب را در غورها پنهان کنم چشمه ها را خشک و خشکستان کنم
آب را در چشمه کی آرد دگر جز من بی مثل با فضل و خطر
فلسفی منطقی مستهان می گذشت از سوی مکتب آن زمان
چون که بشنید آیت او از ناپسند گفت آریم آب را ما با کلند
ما به زخم بیل و تیزی تبر آب را آریم از پستی ز بر
شب بخفت و دید او یک شیر مرد ز طبانچه هر دو چشمش کور کرد
گفت زین دو چشمه ی چشم ای شقی با تبر نوری بر آر ار صادقی
روز برجست و دو چشم کور دید نور فایض از دو چشمش ناپدید14
مولوی، در بسیاری از ابیات مثنوی، آیات قرآنی را تأویل می نماید؛ اما هرگز تأویل آیات و پرداختن به باطن آنها را دست آویز نفی ظاهر نمی سازد؛ و این همان فرق اساسی و ا صولی اشارت های تفسیری مثنوی با دیگر تفاسیر اشاری و رمزی، همچون تفسیر منسوب به محی الدین بن عربی و دیگر تفاسیر با طنیه، می باشد که هیچ وقعی به ظاهر نمی گذارند. حضرت امام رحمه الله علیه، در یکی از سخن رانی های خود، چنین فرموده اند: "یک مدت زیادی گرفتار عرفا بودیم؛ اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود؛ اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را بر می گرداندند به آن طرف؛ هرچه دستشان، هر آیه ای دستشان می آمد می رفت آن طرف؛ مثل تفسیر عبدالرزاق. خوب او مرد بسیار دانشمندی، مرد بافضیلتی است؛ اما همه ی قرآن را برگردانده آن طرف، کانه قرآن با این کارها کار ندارد... ."15
به هر حال قرآن، از دیدگاه مولوی، دیبایی دو رویه است که "خاص را و عام را معطم در اوست"؛ و میزبانی است که هیچ میهمانی بی نوا از سرخوان گسترده اش کنار نمی رود و هر کس غذای خود را در آن می یابد؛ و به عبارتی، هر کس، در خور فهم و رتبه ی خود، می تواند از آن بهره بگیرد.
به کلام شیوای او در فیه ما فیه بنگرید:
"قرآن دیبایی دو رویه است. بعضی از این روی بهره می یابند و بعضی از آن روی. و هر دو راست است؛ چون حق تعالی می خواهد که هر دو قوم از او مستفید شوند؛ هم چنان که زنی را شوهرست و فرزندی شیرخوار؛ و هر دو را از او حظی دیگرست: طفل را لذت از پستان و شیر او، شوهر لذت جفتی یابد از او. خلایق طفلانِ راه اند؛ از قرآن؛ لذت ظاهر یابند و شیر خورند؛ الا آنها که کمال یافته اند. ایشان را، در معانی قرآن، تفرجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند."16
مولوی پرداختن بیش از حد به اشکال مختلف قرائت قرآن را، بدون تعمق و تأمل در معانی آن، امری پسندیده نمی داند و گاه ارشاد کسانی را که به این گونه قرائت مشغول اند بی فایده می یابد و با حسرت می گذرد:
"ابن مقری قرآن را درست می خواند. آری صورت قرآن را درست می خواند؛ ولیکن از معنی بی خبر...؛ همچون کودکان که با گردکان بازی می کنند؛ چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی، رد کنند که گردکان آنست که جغ جغ کند! این را بانگی و جغ جغی نیست! آخر خزائن خدای بسیار است و علم های خدای بسیار؛ اگر قرآن را به دانش می خواند، قرآن دیگر را چرا رد می کند؟"17
مطلب دیگر این که مولانا آن قدر به معانی قرآن می اندیشد و به قدری به عرفان عملی، در راه رسیدن به جان قرآن، اهمیت می دهد که از بَر کردن قرآن، در نظر او، نه تنها فضیلتی مهم تلقی نمی شود، بلکه گاهی حجاب فهم معانی قرآن نیز می گردد.
"آورده اند که، در زمان رسول صلی الله علی و سلم، از صحابه هر که سوره یا نیم سوره یاد گرفتی او را عظیم خواندندی و بانگشت نمودندی؛ که سوره ای یاد دارد؛ برای این که ایشان قرآن را می خوردند؛ منی را از نان خوردن یا دو من را عظیم باشد؛ اِلا که در دهان کنند و نجایند و بیندازند، هزار خروار توان خوردن. آخر می گوید: رب تالی القرآن و القرآن یلعنه ؛ پس، در حق کسی است که از معنی قرآن واقف نباشد."19
در صحابه کم بُدی حافظ کسی گر چه شوقی بود جانشان را بسی20
ربع قرآن هر که را محفوظ بود جل فینا از صحابه می شنود21
قرآن، در نظر مولانا، همچون عروسی است22 که چادر این عروس قدسی رمزی از حجاب کلمات و نقاب صورت است و آن کس می تواند به مقام وصل این شاهد نایل آید که چادر او را نکشد؛ بلکه رضای او را طلبد؛ که به نزدیکان او، که همان انبیا و اولیای آتش زده در هوس هستند، نزدیک گردد؛ که مصداق فادخلی فی عبادی، وادخلی جنتی23 هستند. زیرا "حق تعالی به هر کس سخن نگوید؛ هم چنان که پادشاهان دنیا به هر جولاهه سخن نگویند؛ وزیری و نایبی نصب کرده اند؛ ره به پادشان از او ببرند. حق تعالی هم بنده ای را گزیده تا هر که حق را طلب کند در او باشد. و همه ی انبیا برای این آمده اند که ره جز این نیست."24
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز کسی کآتش زده است اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانی و پست تا که عین رو ح او قرآن شده ست
روغنی کو شد فدای گل بکل خواه روغن بوی کن خواهی تو گل25
چون تو در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حال های انبیا ماهیان بحر پاک کبریا26
و لا یعلم تأولیه الا الله و الراسخون فی العلم27
و سخن را، با کلامی پر فروغ از امیر المؤمنان علی علیه اسلام، به پایان می بریم که فرمود: ذلک القران فا ستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبر کم عنه: آن کتاب خداست؛ از آن بخواهید تا سخن گوید و هرگز سخن نگوید؛ اما من شما را از آن خبر می دهم.